سلام علی ال یاسین

سلام علی ال یاسین . اینجا محلیست برای درد و دل با ...

سلام علی ال یاسین

سلام علی ال یاسین . اینجا محلیست برای درد و دل با ...

سلام علی ال یاسین---۳۶

آه سرد می‌کشد باد، باد داغدار
خاک می‌زند به سر، آسمان سوگوار

سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید
برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار

ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب
غرق پیچ‌وتاب شد، جست‌وجوی جویبار

در لبش ترانه‌ آب، از گدازه‌های درد
در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار 

 

  
 

آقا جان امشب به نام پدر را میدیدم ... اولش فقط برام جالب بود . خب از مشکلات اجتماعی میگفت . ولی ..........

ولی اون لحظه که پدر روی تپه با خدای خودش دردهای دلش رو واگویه میکرد . اون لحظه از فیلمنامه رو نمی دونم چه دستی نوشته بود . ولی برای من لحظه هایی تدائی می شد ... ای کاش میشد لحظه هایی از زندگی رو فاکتور گرفت . آقاجون امشب شب شهادت پدر شماست .عرض تسلیت محضر شریف شما . راستش من حرفی برای گفتن ندارم جز عرض تسلیت . مولای من .

تفعل زدم نیمه ی شب به قرآن

کتابی که از وحی شیرازه دارد

برای دلم آیه صبر آمد

ولی نازنین صبر اندازه دارد . ...... 

آقاجان . فقط .......

امیدمان همیشه به دستهای یاریگر شماست یا اباصالح المهدی (عج)

سلام علی ال یاسین--- ۳۵

یک هفته گذشت به همین سادگی .

یک سال گذشت به همین سادگی .......

 سلام آقاجان . گل نرگس . یابن الحسن (عج) . سلام علی ال یاسین .

آقاجان . صبح جمعه قبل بود در دامنه ی کوه توی پادگان . بوی عطر یار ........

بهار گذشته بود سرگشته و متحیر . برای درمان درد فراق یار راهی کوی یار . مشهد الرضا .....

راستش هرچند توی این سالها تنها ترفندی که تونستم بکار بگیرم و بکارم اومده فراموشی بوده ولی .... بار دردها و زخمهاش بیش از اونی بود که بتونم حداقل دردش رو به این زودی فراموش کنم . اصلا از همون اول قصد و نیتم از همسفر شدن با بروبچ دینی بلاگ این بود . که به داد خودم برسم . امیدم این بود : شاید بتونم راه نفسم رو باز کنم . این آخریا حتی بلد نبودم پیش همکارا نقش بازی کنم . دیگه ایناهم گیر داده بودن که تو چته ... اینقدر توی دست و پام درد و دردمند داشتم که هرکدومشون رو اراده میکردم میشد بهونه کنم . ولی این آخریه تاریخهاش با هم نمی خوند . خداوکیلی کم آورده بودم ....

منی که مادرزادی لال به دنیا اومدم . و اهل حرف زدن نیستم . یعنی کسی یادم نداده وقتی خودم دردی به دلم هست به کسی دردودل کنم . اینکه کسی بخواد پیله بشه و همدردی کنه بیشتر عذابم میداد ...

تا لحظه آخر که پا توی اتوبوس گذاشتیم . هنوز مطمعن نبودم که من هم با این جماعت همسفر میشم یا نه .

 

 

آقاجون . یابن الحسنم . مهدی فاطمه . تو خودت یادت هست چه بر من گذشت تا پام به این راه باز بشه . راهی که مشتاقش بودم سالها ... هنوز اشک امانم نمیده . اشکی که شاید باید بگم از ضعف . امتحانهایی که داره نقطه ضعفهام رو برای خودم رو میکنه .

و توی چنین سفری که همه اومده بودن کسب معرفت از شهدا کنن . اومده بودن به قولی عیدی بگیرن . اومده بودن به درک صحیحی برسن از جنگی که برما تحمیل شد و ....

ولی من . ولی من فقط راضی بودم به اینکه راه تنفسیم کمی بازتر بشه . چقدر التماس حاج همت کردم . بازم به لطف و کرمش از نیمه های راه رو در رو بودیم . لحظه به لحظه همراه و همسفر بودیم .

 دروغ چرا . آقاجون داشتم قبل از این سفر تموم میکردم ......

خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من     ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت

ولی همیشه امیدم به شماست .

 امیدم به  دستهای یاریگر شماست یا صاحب الزمان